امروز مورخ 16-10-1393 بعد از مدتها
دیشب آترین جون گیر داده بود که یکی باهاش بازی کنه. خیلی جالب بود نشسته بود داشت کارتون نگاه میکرد و هر دو دقیقه یکبار یکدفعه گریه میکرد و میگفت: " یکی بیااااد با من باااازززییی ککککککننننهههه" بعد دوباره میخکوب کارتون میشد و ما یک دقیقه نفس میکشیدیم بعد دوباره جمله بالا رو مثل نوار تکرار میکرد. این کار رو بی اغراق 15 بار تکرار کرد. :-))))))) بعد که فهمید دارم ازش فیلم میگیرم شاکی شد موضوع جدی شد. دیگه دلم نیومد و رفتم باهاش لگو بازی کنم. لگوهاش ریز بودند و 12 رنگ مختلف، شروع کردیم با همدیگه جدا جدا شون کردیم به تفکیک رنگ. بعد از یک ساعت کار جدا کردن رنگها برای اینکه همیشه هر رنگی جدا باشه لیوان پلاستیکی هاش و آو...
نویسنده :
هلیا
7:17